پائیز زیبای من و ماشینیسم

               علی یحیی پور سل تی تی  

 

 

 

 

پائیز فصل درو و خرمن و کار است

فصلی که رودخانه ها از سیلابهای بهاری دورند 

و ماهیان در آن به برکه های آب بسنده می کنند

و خزان فرا می رسد

درست عین خزان پیری

برگها به رنگهای ارغوانی و سرخ

و زرد و بنفش زیبائی طبیعت را می آرایند

چه شکوه منداست پائیز !

من در تلاطم باد های پائیزی خزر نفس می کشم

تمام تبعیدی ام چنان گذشت و مدام در اندیشه ء لمس کردن

باد های گرم خزر هستم که در ختان را در هوا شناور می کنند

و پرندگان بر روی شاخه های درختان چنار نشسته اند

و باد رنگهای ارغوانی پرهایشان را در چشم انسانها

به تابش در می آورد

من عاشق باد های گرم پائیزی خزرم

مردانی که گاو های نر دارند و ورزاهای خود را

مثل دو پهلوان نامی

در شالیزان خشک شده از باد به مسابقه و جنگ وا می دارند

و بر روی طنابشان می نشینند تا ورزاهایشان برنده شوند

چه شکوه مند است و چه شادی بخش است

اروپا هیچ از این مراسم ملی ندارد

نه طناب بازی نه عروسی نه" ورزا جنگ" نه کشتی

دهاتهای اروپا هیچ چیز نیست که ترا بند کند

در شهر هم خبری نیست

از سی کانال تلویزیونی آلمان حتی یکی آواز چکاوک نمی خواند

موسیقی نیست؛نقد نیست

همه چیز به از خود بیگانگی دامن می زند

مردم قرنها با بته های گل سر خ بیگانه اند

روح آدمها در پوچی حباب درون تلویزیون گم شده است

دنیا فلج شده در سود و پول و مانکن است

همه ء انسانها مانکنند

گاهی جرقه ای از حباب کف آلود رود خانه هاترا بیدار می کند

مردان خزر با هم رودخانه ها را برای آرایش شالی می روبند

در این جا هیچ رود خانه ای روبیده نمی شود

طبیعت بکر قتلگاه صنعت است

وصنعت ماشینیسم قتلگاه انسان .

 

مردانی از خود بیگانه؛

از علمی که درخدمت بشر باید باشد بیگانه تر

همه چیز به معیار قدرت و پول و تزویر می گردد

تا نارونی را از سر زمینم ایران به دزدند

علم آنان اسارت دنیای شرق است

هزاران روشنفکر را به این جا تبعید کرده اند

تا شرق را سلاخی کنند

این روشنفکران زایدهء این جوامع می شوند

همهء خلاقیتها را از آنان می گیرند

و آن ها را دور می کنند از مردمی که باید

درون آن شناور می بودند

تا انار و خاویار خزر را غارت کنند

چه مظلومانه این انسانها قربانی می شوند

درست مثل دکتر غلامحسین ساعدی.

 

غربی که پنجاه سال است متحد شده است

تا جنگهای خود را به دنیای "حاشیه ای" انتقال دهد

تا اورانیوم اورا به دزدد تا مواد خام اورا به دزدد

تا نیروی کارش و نفتش و انرژِی خورشیدی اش را به دزدد

در شرق هم جز خیانت و دلالی هیچ چیز دیگر

از درون دولت های خود فروخته و وطن فروش

به بیرون نجسته است

رجالهای اخته شده توسط دلالان نفتی نصیب انسانهای

این خاکند تا مغز انسانها را در سیاهچالها ی اوین به جوند

انسانها در دالانی اسیرند که جز پشکل گاو

چیزی نصیبشان نمی شود

چنین است دنیای نا برابر و وحشی که به جان شرق افتادند.

 

در شرق و غرب صف به صف سرنیزه

مغز انسانها را متلاشی می کنند

در شرق زنان در زیر ساطور اختناق و توهین

به اسارت و بردگی تجاوز می شوند

و روز انسانها در اسارت شب است

و ماه در شب های مهتابی براین اسارت سایه انداخته است

و پیوسته دریا متلاشی می شود و کوه متلاشی می شود

و چاه های نفت جیب دلالان حرفه ای را پر می کنند

دیگر نارونی نیست؛ گل سرخی بر گونهء

دختران آواز قناری نمی خواند

همه جا بوی پهن به مشام آدمی میرسد

وخون است که از آفریقای سیاه مکیده می شود

همه چیز به قهقرا ء می رود

گاهی جرقه ای این فضای مسموم را متلاشی می کند

و بادی از خزر می وزد ولی پس ازقطره ء کوتاهی

خود متلاشی می شود

آسمان ابری و خاکستری شرق تماماٌ سفرهء

غارت و چپاول دلالان غربیست

که مغز چکاوک را در آفتاب ایران می جوند

و ماه براین خوف می نگرد

و درختان چنار سایه های کوچک خان

و ستار و باقر را گم کرده اند

و رودها توهین می کنند به آدمهای موذی و وطن فروش

چه دور دست است رهائی!.

 

اما زمان کثیف و فاسد کننده در تاریخ گم می شود

و نارونهای حیات در "خاوران" گل می دهند

و درختان چنار به ارزانی شاخهء خود را می بخشند

به قرقاولان رنگین دم

و شهر سرود خواهد خواند و این دنبالهء پیوستهء تاریخ است

و روز به چکاوکها سلام خواهد گفت و آسمان شرق

به آبی دریا ها پیوند خواهد خورد

و من از تبعید در دنیای بردگی به رودخانه ام خواهم پیوست

همه چیز یک روز می آید

یک روز که زیاد هم دور نیست

و باز دوباره به شرشره های آّب در میان جویباران

که به شالیزاران برادرند برمی گردم

و من و ماریه در کنار بته های شالی

عروسی بهار را جشن خواهیم گرفت

و پائیز به "ورزا جنگ" خواهیم رفت

و به پهلوانان گیلکستانی خواهیم پیوست

پائیز خواهد آمد

پائیز زیبای من که انسانها در آن شکوفه دهند

و چلچله ها باز برمی گردند

و زنان از خرطوم بردگی رها می شوند

و شهر در یک زمستان سرد به الوند پیوند خواهد خورد

و جوانان در" شیر پلا ها"ی البرز سرود خواهند خواند

و باد های بهاری دستی مادرانه بربته های شالی خواهند کشید

همه چیز به ترقی و نمو در ختان انگور خواهد پیوست

و مرغزاران سر سبز و بوی گندم

همه جا را عطر آگین خواهند کرد.

 

بیستم نوامبر دو هزارو یازده